چون حسین (ع) از مکّه بیرون آمد، فرمانده پاسبانان عمرو بن سعید بن عاص (فرماندار مکّه) با گروهى نظامى، جلو ایشان را گرفت و گفت: فرمانروا به تو دستور مى دهد برگردى. برگرد؛ وگر نه من از حرکت تو، جلوگیرى مى کنم.

حسین (ع) اعتنایى نکرد و رفت و دو گروه، با تازیانه با یکدیگر درگیر شدند. حسین (ع) و یارانش، سرسختانه ایستادگى کردند. پس از آن، حسین (ع) به راه خویش رفت، که بر او بانگ زدند: اى حسین! مگر از خدا نمى ترسى؟ از جماعت، بیرون مى شوى و میان این امّت، جدایى مى افکنى؟

امام حسین (ع)، این سخن آیه قرآن را خواندند: «کار من، به من اختصاص دارد و کار شما، به شما اختصاص دارد. شما از کارى که من مى کنم، بیزارید و من، از کارهایى که شما مى کنید، بیزارم.»

 

خوددارى امام (ع) از پذیرش امان عمرو بن سعید

هنگامى که از مکّه بیرون آمدیم، نامه عبد اللّه بن جعفر و دو پسرش، عون و محمّد، رسید که به حسین بن على (ع) نوشته بود: «امّا بعد، تو را به خدا، آن گاه که این نامه را دیدى، باز گرد که بیم دارم این سفرى که در پیش دارى، موجب مرگ تو و نابودى خاندانت گردد. اگر اینک نابود گردى، نور زمین، خاموش مى شود؛ زیرا تو راه نماى ره یافتگان و امید مؤمنانى. پس در رفتن، شتاب مکن، که من در پىِ نامه رهسپارم. والسّلام!» .

عبد اللّه بن جعفر، نزد عمرو بن سعید رفت و با وى، چنین سخن گفت: به حسین (ع)، نامه اى بنویس و او را امان بده و به او وعده نیکى و بخشش بده و در نامه خود، تعهّد کن و از او بخواه که باز گردد. شاید اطمینان یابد و باز آید.

عمرو بن سعید گفت: هر چه مى خواهى، بنویس و پیش من بیاور تا بر آن، مُهر بزنم.

عبد اللّه بن جعفر، نامه را نوشت و نزد عمرو بن سعید برد و به او گفت: به آن، مهر بزن و همراه برادرت یحیى بن سعید بفرست که کاملاً اطمینان یابد و بداند که داستان، جدّى است. عمرو، چنان کرد. وى کارگزار یزید بن معاویه در مکّه بود.

نامه عمرو بن سعید به حسین بن على (ع)، چنین بود: «به نام خداى بخشنده مهربان. از عمرو بن سعید، به حسین بن على (ع). امّا بعد، از خدا مى خواهم که تو را از آنچه مایه هلاکت تو مى شود، منصرف کند و تو را به آنچه مایه توفیقت مى شود، هدایت نماید. شنیدم به جانب عراق روانه شده اى. خدایت از مخالفت، به دور بدارد، که بیم دارم مایه هلاکت تو شود. عبد اللّه بن جعفر و یحیى بن سعید را نزد تو فرستادم. با آنها پیش من بیا، که نزد من، امان دارى و پاداش و نیکى و مصاحبت شایسته. خدا را بر این، شاهد و ضامن و مراقب و وکیل مى گیرم. درود بر تو باد!»

یحیى و عبد اللّه بن جعفر به حسین (ع) رسیدند و پس از آن که یحیى بن عمرو، نامه را برایش خواند، [به نزد عمرو] باز گشتند و گفتند: نامه را برایش خواندیم و به وى اصرار کردیم و از جمله عذرهایى که آورد، این بود که: «خوابى دیده ام که پیامبر صلى الله علیه و آله در آن بود و دستورى یافته ام که آن را انجام مى دهم، به ضررم باشد، یا به سودم.»

به او گفت[یم]: این خواب،چه بود؟

گفت: «به هیچ کس نگفته ام و به هیچ کس نخواهم گفت تا به پیشگاه پروردگارم بروم.»

حسین (ع) به او نوشت: «امّا بعد، هر که به سوى خداى عز و جل دعوت کند و عمل  نیک انجام دهد و بگوید من از مسلمانانم، بر خلاف خدا و پیامبر او رفتار نکرده است. مرا به امان و نیکى و پاداش خوانده اى. بهترین امان، امان خداست و خدا در روز رستاخیز، کسى را که در دنیا از او نترسیده باشد، امان نمى دهد. از خدا مى خواهیم که در این دنیا ترسى دهد که در روز رستاخیز، موجب امان شود. اگر از آن نامه قصد رعایت و نیکى به من داشته اى، خدا به تو در دنیا و آخرت، پاداش دهد . والسّلام !» .

چون حسین (ع) به ذاتِ عِرق رسید، در آن جا مردى از بنى اسد به نام بِشر بن غالب، با او دیدار کرد. حسین (ع) به او فرمود: «مرد کدام قبیله اى؟»

گفت: مردى از بنى اسد.

فرمود: «از کجا مى آیى، اى مرد اسدى؟»

گفت: از عراق.

فرمود: «مردم عراق را چگونه پشتِ سر نهادى؟»

گفت: اى فرزند دختر پیامبر خدا! دل هایى را پشتِ سر نهادم که با تو بودند و شمشیرهایى را که با بنى امیّه بودند.

حسین (ع) به او فرمود: راست مى گویى، برادر عرب! خداوند متعال، هر چه را بخواهد، انجام مى دهد و هر چه را اراده کند، به آن حکم مى نماید.

مرد اسدى به او گفت: اى پسر دختر پیامبر خدا! از [این] سخن خداى متعال، آگاهم کن که: آن روز که هر گروهى را با پیشوایشان فرا مى خوانیم.

حسین (ع) فرمود: آرى، اى مرد اسدى! آنان، دو دسته پیشوایند: پیشواى هدایت، که به هدایت، فرا مى خواند؛ و پیشواى گمراهى، که به گمراهى فرا مى خواند . پس هر که به پیشواى هدایتْ پاسخ دهد، به بهشت مى رود و هر که به آن یکى پاسخ دهد، به جهنّم راه مى‌یابد.»