در این مقاله خواهید خواند:

ناصحان چه کسانی هستند و چند نفر بودند؟

بازدارندگان، چه اهدافی را دنبال می‌کردند؟

بازدارندگان، چه مسائلی را مطرح می‌کردند؟

1. بیعت با یزید و پذیرفتن حکومت او

2. صلح و سازش با یزید

3.اقامت در سرزمین‌های دور

4. هشدار نسبت به نداشتن یاران صمیمی

5. بیم از کشته شدن امام

6. بیم شکسته شدن حرمت‌ها

7. پرهیز از ایجاد اختلاف

8. فراهم نبودن شرایط و نبود مصلحت

9. اقامت در مکه یا یمن

10. پرهیز از خروج بر امام زمان

الف) پاسخ به خویشان

ب) پاسخ امام حسین (ع) به دشمنان

ج)پاسخ به بی‌طرفان


با فرارسیدن مرگ معاویه و آغاز حکومت غاصبانه یزید، وی از استانداران و فرمانداران شهرها و نواحی خواست تا برای مشروعیت حکومتش از مردم، به‌ویژه از اباعبدالله الحسین (ع)، بیعت بگیرند.
امام حسین (ع) از همان اول نه‌تنها زیر بار چنین ذلتی نرفت، بلکه مخالفت خود را با این حکومت اعلام داشت و در یک پیام بسیار روشن و سرنوشت ساز، فرمود:
«یزید، مردی است شراب‌خوار که دستش به خون افراد بی‌گناه آلوده گردیده و آشکارا مرتکب فسق و فجور می‌گردد و همانند من با چنین فردی بیعت نمی‌کند».[1]
پس از اعلام این نظر از سوی امام حسین (ع)، به‌ویژه بعد از هجرت حضرت به مکه و از آن به عراق، افراد و گروه‌های زیادی با امام تماس گرفته تا وی را از این حرکت بازدارند؛ اما امام حسین (ع) با شنیدن سخنان آن‌ها، به هر یک به فراخور حالش، پاسخ مناسب را می‌داد.
نوشته حاضر، بررسی کوتاه و گذرایی بر این گفت‌وگوهاست که در چند بخش تنظیم و تقدیم خوانندگان گردیده است.

 

ناصحان چه کسانی هستند و چند نفر بودند؟
این پیشنهادکنندگان که شاید تعدادشان به بیست نفر نرسد. به ترتیب عبارت بودند از:
ام سلمه (همسر پیامبر (ص))، عبدالله بن (عموزاده‌ی امیر مؤمنان)، محمد بن حنیفه (برادر امام)، عبدالله بن جعفر (عموزاده امام حسین (ع))، عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبیر، عمرو بن سعید، یحیی بن سعید، مروان بن حکم، عبدالله بن مطیع، سعید بن مسیب، مسور بن مخرمه، ابوبکر مخزومی، عبدالله بن جعده، جابربن عبدالله، ابوواقد لیثی، ابوسلمه و ... بودند.
این پیشنهادکنندگان از گروه‌ها، شخصیت‌ها و گرایش‌های گوناگونی بودند: برخی، از خویشان امام همانند محمد بن حنیفه و عبدالله بن جعفر و عبدالله بن عباس؛ عده‌ای، از صحابه و یاران باسابقه و با اخلاص پیامبر (ص) همانند جابر بن عبدالله انصاری؛ بعضی، از چهره‌های عافیت‌طلب همانند عبدالله بن عمر؛ تعدادی، از ناصحان ناآگاه به زمان، همانند محمد بن حنیفه و یا عبدالله بن جعفر؛ گروهی، از دشمنان همانند مروان بن حکم و عمرو بن سعید و یحیی بن سعید و عبدالله بن زبیر و دسته‌ای نیز از هواداران یزید بودند مثل ابوواقد لیثی.

 

بازدارندگان، چه اهدافی را دنبال می‌کردند؟
هر یک از این افراد با پیشنهاد خود، اهداف خاصی را دنبال می‌کردند؛ منابع تاریخی و روایی به نقل برخی از آن موارد اشاره نموده است که عبارت‌اند از:
.1 برخی از روی دلسوزی و چون نگران سلامتی امام بودند، از وی خواستند تا از سفر کردن به عراق اکیداً خودداری ورزد.
.2 دسته‌ای فراهم نبودن شرایط قیام را مطرح کرده و مصلحت را در چنین کاری نمی‌دیدند.
.3 گروهی طرفدار حکومت بنی‌امیه بودند و یا به همکاری با بنی‌امیه متهم بودند؛ لذا از حرکت امام حسین (ع) جلوگیری می‌کردند.
با این بیان، به‌جز دشمنان اهل‌بیت (ع) و هواداران بنی‌امیه که یقیناً سوءنیت داشتند، بقیه افراد یا به‌قصد فرار از مسئولیت دینی و عدم همراهی با امام و یا برای ترس از جان خود، پیشنهاد خودداری از قیام می‌دادند.
و اما خویشان امام که شبهه همکاری و هواداری در آن‌ها نیست، بدون شک پیشنهاد آن‌ها را باید بر عدم آگاهی از اوضاع جدید حاکم بر کشور، حمل نمود.

 

بازدارندگان، چه مسائلی را مطرح می‌کردند؟
در این‌که این ناصحآن چه مسائلی را با امام مطرح می‌کردند و بر آن اصرار می‌ورزیدند، سخن فراوان است و نمونه‌ها بسیار؛ اما به جهت رعایت اختصار، به چند نمونه بسنده می‌کنیم:

 

1. بیعت با یزید و پذیرفتن حکومت او
ازاولین کسانی که این پیشنهاد را به امام مطرح کرد، مروان بن حکم بود؛ وی پس از این‌که در جلسه احضاریه امام به کاخ استانداری ولید، موفق به اعمال‌نظر خود نشد و نتوانست از امام برای یزید بیعت بگیرد، روز دیگر بعد از ملاقات با امام حسین (ع) به حضرت پیشنهاد صلح و بیعت را می‌دهد.
ابن اعثم کوفی می‌نویسد:
صبح روزی که امام حسین (ع) را برای بیعت به کاخ استانداری احضار کرده بودند، حضرت از خانه بیرون آمد تا اخبار را پی گیری کند که ناگهان به مروان بن حکم در راه برخورد کرد. مروان گفت: ای اباعبدالله! من خیرخواه تو هستم؛ بیا و از من اطاعت نموده، سخنم را گوش که صلاح تو در این است.
امام فرمود: آن چیست؟ بگو تا بشنوم. مروان گفت: پیشنهاد می‌کنم که با امیر مؤمنان یزید بیعت کن که به نفع دین و دنیای تو است.[2]

 

2.صلح و سازش با یزید
برخی دیگر همانند عبدالله بن عمر بن خطاب با دادن پیشنهاد صلح و سازش، از امام حسین (ع) می‌خواستند که دست به اقدامی علیه نظام حاکم نزند. عبدالله در ملاقاتی که با امام داشت، اظهار داشت:
اباعبدالله! خدا تو را رحمت کند، بترس! تو که از دشمنی و ستم مردم این دیار با خودتان آگاهی. این مردم با یزید بن معاویه بیعت کرده‌اند. من نگرانم که به سبب این پول‌های زرد و سفید، به او گرایش یافته،عهد تو را بشکند و به خاطر تو، مردم زیادی کشته شوند! من از رسول خدا شنیدم که فرمود: «حسین کشته می‌شود، اگر او را بکشند و تنها گذارند و یاری نرسانند، خدا تا قیامت آنان را خوار خواهد کرد».
اندرز می‌دهم همچون مردم سازش کنی چنان‌که قبلاً برای معاویه صبر کردی، شکیبا باش؛ امید است خدا میان تو و این قوم ستمگر داوری کند.[3]
مورخان شبیه همین پیشنهاد را به جابر بن عبدالله انصاری نسبت داده‌اند که وی به نزد امام آمده، عرض می‌کند؛ تو فرزند رسول خدا و یکی از دو نوه او هستی؛ چاره‌ای نمی‌بینم جز آن‌که همچون برادرت صلح کنی که او کامروا و درستکار بود.[4]
اما با دقت و مطالعه در زندگی جابر، انتساب این مطالب به وی، صحیح به نظر نمی‌رسد.

 

3. اقامت در سرزمین‌های دور
برخی دیگر همانند محمد بن حنیفه از روی دلسوزی، به فاصله گرفتن از یزید و رفتن به شهرهای دور از تحت نفوذ دستگاه غاصبانه بنی‌امیه، توصیه می‌کردند.
مورخان نوشته‌اند که پس از تصمیم قطعی امام، مبنی بر خروج از مدینه و وداع با قبر جد و مادر و برادر خود، به خانه بازگشت؛ هنگام صبح برادرش محمد بن حنیفه نزد او آمده، عرض کرد:
برادرم! جانم به فدایت، تو محبوب‌ترین و عزیزترین مردم نزد من هستی، به خدا سوگند! کسی را چون تو شایسته‌ی خیرخواهی خود نمی‌بینم؛ زیرا تو همچون خود من و جان من و بزرگ خاندان و تکیه‌گاه من هستی و پیروی‌ات بر من واجب است؛ زیرا خدا تو را شرافت بخشیده و از بزرگان بهشت قرار داده است. می‌خواهم تو را پندی دهم، آن را بپذیر.
امام حسین (ع) فرمود: آنچه می‌خواهی، بگو. عرض کرد: نصیحت می‌کنم تا می‌توانی خود را از یزید بن معاویه و شهرها برهان و رسولان خود را به‌سوی مردم روان‌ساخته، آنان را به بیعت خود فراخوان... امام فرمود: برادر جان! کجا بروم؟ عرض کرد: به مکه برو؛ اگر آنجا برایت امن بود، این همان است که تو دوست داری و من می‌خواهم وگرنه، به شهرهای یمن برو که آنان یاران جد و پدر تواند و آنان مهربان‌ترین، بامحبت‌ترین، مهمان نوازترین و خردمندترین مردم‌اند. اگر سرزمین یمن برایت امن ماند که خوب وگرنه، به شنزارها و شکاف کوه‌ها رفته، از شهری به شهر دیگر کوچ کن تا ببینی کار این مردم به کجا می‌کشد و خدا میان تو و این قوم تبهکار داوری کند...[5]

 

4. هشدار نسبت به نداشتن یاران صمیمی
بسیاری از افرادی که امام را از رفتن به عراق نهی می‌کردند، بر چند چیز، ازجمله بر خیانت اهل کوفه و تنها گذاردن امام تکیه می‌کردند؛ چراکه این تجربه تلخ چند بار تکرار شده بود؛ و از امام می‌خواستند این آزموده را بار دیگر نیازماید و خود را در دام آن‌ها گرفتار نسازد؛ که به دو نمونه می‌توان اشاره کرد:
الف) محمد بن حنیفه در آخرین ملاقات خود به امام گفت:
«برادرم! پیمان‌شکنی مردم کوفه را نسبت به پدر و برادرت می‌دانی؛ بیم آن را دارم که با تو نیز چنین کند!»[6]
ب) زمانی که امام وارد مکه شد، عبدالله بن مطیع عدوی به‌سوی او آمده. گفت: اباعبدالله! خدا مرا فدایت کند، کجا می‌روی؟ امام فرمود: اکنون آهنگ مکه دارم. چون به مکه درآمدم، صلاح بعدی کار خود را نیز از خدا می‌خواهم.
عبدالله بن مطیع عرض کرد: ای فرزند دخت پیامبر! خدا در این تصمیم خیرت دهد؛ ولی من از راه مشورت پندی دارم، آن را بپذیر.
فرمود: ابن مطیع! آن چیست؟
عرض کرد: چون به مکه درآمدی، مراقب باش کوفیان فریبت ندهند؛ چراکه پدرت در آنجا کشته شد و به برادرت در آنجا زخم نیزه کاری زدند. ملازم حرم الهی باش که تو در عصر ما، سرور عربی؛ به خدا! اگر تو کشته شوی، خاندانت نیز کشته خواهند شد...[7]

 

5. بیم از کشته شدن امام
گروه دیگری که از کشته شدن امام حسین (ع) سخت بیمناک بودند، وظیفه خود را در این امر می‌دیدند که او را از رفتن به‌سوی عراق بازدارند؛ چراکه او نور زمین، پرچم، نشانه ره‌یافتگان و پناه مؤمنان بوده که اگر آسیبی به امام می‌رسید، نور خدا در روی زمین خاموش گشته و مردم از این پناه بزرگ محروم می‌شدند، چنانچه عبدالله بن جعفر از همین جهت بیم داشت و پیش از او، ام سلمه همسر باوفای پیامبر (ص)، از کشته شدن آن حضرت هراسناک بود.
ام سلمه که علاقه زیادی به امام حسین (ع) داشت، در آخرین ملاقاتش با امام، گفت: «فرزندم! مرا به رفتنت به‌سوی عراق اندوهگین مکن. زیرا از جدت رسول خدا (ص) شنیدم که می‌فرمود: «فرزندم حسین در سرزمین عراق که به آن کربلا گفته می‌شود، شهید خواهد شد».[8]
عبدالله بن جعفر طی نامه‌ای به امام چنین نوشت:
«می‌ترسم که تو در این سفر کشته شوی و فرزندانت بینوا گشته و با کشته شدن تو که پرچم هدایت و امید مؤمنان هستی، نور خدا خاموش گردد!»[9]

 

6. بیم شکسته شدن حرمت‌ها
عده‌ای دیگر همانند عبدالله بن مطیع، امام حسین (ع) را بدین‌جهت از رفتن به‌سوی عراق بر حذر داشت، چون می‌دید که پس از شهادت امام، حرمت‌ها شکسته خواهد شد و دستگاه حاکمه بعد از غلبه و پیروزی بر امام حسین (ع) نه برای اسلام حرمتی قائل می‌شود و نه برای فردی از مسلمانان بدین‌جهت، عبدالله بن مطیع در ملاقات با امام، عرضه می‌دارد:
ای اباعبدالله! خداوند پس از تو به ما آب گوارایی ندهد، به کجا می‌روی؟
امام فرمود: معاویه از دنیا رفته است و نامه‌های زیادی که بیشتر از یک‌بار شتر است، از مردم کوفه به من رسیده است.
عبدالله گفت: به‌سوی آن‌ها مرو؛ چراکه حرمت پدرت را رعایت نکردند، درحالی‌که او بهتر از تو بود. پس چگونه شأن و منزلت تو را پاس خواهند داشت؟ به خدا سوگند! اگر کشته شوی، پس از تو حرمت چیزی نخواند ماند مگر آن‌که دریده شده و مباح خواهد شد.[10]

 

7. پرهیز از ایجاد اختلاف
و اما دستگاه حکومت امویآن‌که رفتن امام به عراق برای آن‌ها مشکل‌آفرین بود. این حرکت را برخلاف اراده امت و در مسیر ایجاد اختلاف و دودستگی می‌دانستند. ازاین‌روی، هنگامی‌که امام مکه را ترک کرد، فرستادگان عمرو بن سعید به سرکردگی یحیی بن سعید، از حرکت او جلوگیری کردند و به امام گفتند: از همین‌جا برگرد؛ به کجا می‌روی؟ امام حسین (ع) به سخنان آنان اعتنا ننمود و به راه خود ادامه داد.
فرستادگان عمرو بن سعید با یاران امام درگیر شده و با تازیانه به آنان حمله‌ور شدند. امام حسین (ع) و یارانش ضمن مقاومتی شجاعانه، به‌شدت از وقوع درگیری پرهیز کردند و به‌طرف کوفه به راه خود ادامه دادند. آن‌ها فریاد برآوردند: این حسین! از خدا نمی‌ترسی که بر جماعت خروج کرده، موجب تفرقه و پراکندگی امت می‌شوی؟[11]
همچنین در نامه‌ای که عمرو بن سعید به امام نوشته بود، به همین مسأله اشاره نموده و می‌نویسد:
«به من خبر رسیده که رهسپار عراق شده‌ای. به خدا پناه و واگذارت می‌کنم که مایه اختلاف شوی!»[12]

 

8.فراهم نبودن شرایط و نبود مصلحت
در ملاقات دیگری که محمد بن حنیفه با امام داشت، بر نبود مصلحت تکیه کرده و امام را از سفر به عراق نهی کرد. ابن عساکر می‌نویسد:
محمد بن حنیفه، امام را در مکه دیدار نموده و اظهار کرد: امروز «قیام» به مصلحت نیست.
امام از او نپذیرفت. پس محمد فرزندان خود را بازداشت و هیچ‌یک را با او نفرستاد تا آنجا که امام از او ناراحت شده و فرمود: آیا فرزندان خود را به دلیل احتمال گرفتاری من، بازمی‌داری؟ عرض کرد: چه نیازی است که تو گرفتار شوی و آنان نیز با تو گرفتار شوند! اگرچه مصیبت تو نزد ما بزرگ‌تر است.[13]

 

9. اقامت در مکه یا یمن
یکی از پیشنهادها این بوده که امام به شهر مکه و اگر مکه ناامن بود، به یمن برود. محمد بن حنیفه، عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبیر ازجمله کسانی بودند که از امام خواستند در مکه اقامت گزیند.
ابن عباس به امام گفت: چون تو سید و سرور حجاز و مورداحترام مکه و مدینه هستی، به عقیده من بهتر است در همین مکه اقامت گزینی؛ و اگر مردم عراق همان‌گونه که اظهار می‌دارند، واقعاً خواستار تو هستند و مخالف حکومت یزید، بهتر است اول استاندار یزید و دشمن خویش را از شهر خود برانند، سپس تو به‌سوی آنان حرکت کنی... و اگر در خارج شدن از مکه اصرار داری، بهتر است به‌سوی یمن حرکت کنی؛ زیرا علاوه بر آن‌که پدرت در آن منطقه شیعیان زیادی دارد، نقطه‌ای است وسیع و دارای دژهای محکم و کوه‌های مرتفع و دوردست. لذا می‌توانی دور از قدرت حکومت به فعالیت خود ادامه دهی.[14]
عبدالله بن زبیر شبیه همین پیشنهاد را به امام داد و گفت: اگر در مکه اقامت کنید و بخواهید، ما نیز با تو بیعت می‌کنیم و تا جایی که امکان دارد، از پشتیبانی و هم‌فکری با تو خودداری نخواهیم کرد.[15]

 

10. پرهیز از خروج بر امام زمان
بنابر نقل ابن عساکر در تاریخ دمشق: ابوسعید خدری، صحابی رسول خدا، یکی از افرادی بود که امام حسین (ع) را از حرکت به‌سوی عراق بازداشت.
وی از ابوسعید نقل کرده که گفت:
حسین بن علی در خارج شدن بر ما غلبه کرد و من بودم که به او گفتم: از خدا درباره خودت بترس و ملازم منزل خود باش و بر امام خود خروج نکن.[16]
ناگفته نماند؛ اگرچه مطالب را ابن عساکر نقل کرده، اما با سوابق درخشانی که از ابوسعید داریم، بسیار بعید است که وی چنین سخنی نسبت به امام حسین (ع) گفته باشد؛ و با این بیان، می‌توان گفت که این سخن، ساخته و پرداخته دشمنان اهل‌بیت (ع) است که می‌خواهند چهره او را مخدوش سازند؛ چنان‌که ابن عساکر نظیر همین برخورد را نسبت به جابربن عبدالله انصاری نقل کرده است.
پاسخ امام حسین (ع)
بدون تردید هیچ فرد و شخصیت و یا گروهی در آن زمان به‌اندازه امام حسین، به اوضاع اسلام و مسلمانان آگاه نبوده و همچنین هیچ فردی به‌اندازه امام حسین (ع) طایفه بنی‌امیه. به‌ویژه یزید را نمی‌شناخته و هیچ‌کس به‌اندازه امام برای اسلام و مسلمانان دلسوزتر نبوده است.
و با این بیان می‌گوییم که افراد و شخصیت‌های بازدارنده به‌جز دشمان اهل‌بیت (ع) و هواداران بنی‌امیه. آن‌کسانی که از طرف یزید مأمور به منصرف کردن امام حسین (ع) شده بودند بقیه افراد که سوءنیتی نداشتند تحقیقاً بدون مطالعه اوضاع و شرایط جدید حاکم بر کشور اسلامی، چنین پیشنهادهایی می‌کردند. آنان به خیال این‌که با آمدن یزید، شرایط گذشته فرقی نکرده و امام می‌باید همانند برادر خویش امام حسن مجتبی (ع) که با معاویه صلح کرد، روش سازش را بپذیرد؛ اما غافل از آن‌که به‌کلی شرایط عوض شده بود و این، وظیفه مسلمانان بود که می‌باید از امام حسین (ع) تبعیت نموده و همراهی کنند نه این‌که امام را از این حرکت عظیم بازدارند!
اینک جهت روشن شدن وضعیت جدید، به پاسخ‌های امام حسین (ع) به بازدارندگان می‌پردازیم:

 

الف) پاسخ به خویشان
امام در پاسخ خویشان خود همانند ام سلمه، عبدالله بن جعفر، محمد بن حنیفه و عبدالله بن عباس که از امام خواسته بودند تا از رفتن به عراق خودداری کند. سخنانی فرمود که به آن‌ها می‌پردازیم:
به ام سلمه که نگران سلامتی امام بود، فرمود:
«مادر! خود من بهتر از تو می‌دانم که از راه ظلم و ستم و از راه عداوت و دشمنی، کشته خواهم شد و سر از تنم جدا خواهد گردید».[17]
به محمد بن حنیفه که از امام خواسته بود در نقطه‌ای دوردست از یزید زندگی کند، فرمود: مثلاً به عقیده تو، به کدام ناحیه بروم؟ گفت: فکر می‌کنم وارد شهر مکه شوی و اگر در آن شهر اطمینان نبود، از راه دشت و بیابان از شهری به شهر دیگر حرکت کنی تا وضع مردم و آینده آن‌ها را در نظر بگیری
امام فرمود: برادر! (تو که برای امتناع از بیعت یزید حرکت از شهری به شهر دیگر را پیشنهاد می‌کنی، این را بدان‌که) اگر در تمام این دنیای وسیع هیچ پناهگاه و مأوایی نباشد، بازهم من با یزید بن معاویه بیعت نخواهم کرد.[18]
به عبدالله بن جعفر که تلاش زیادی برای برگرداندن امام حسین (ع) به مکه می‌نمود و از سوی دیگر، بر سلامتی امام بیمناک بود، فرمود: من رسول خدا را در خواب دیده‌ام، در این خواب به دستور وی به امر مهمی مأموریت یافته‌ام که باید آن را تعقیب نمایم؛ خواه به نفع من تمام بشود یا به ضرر من، عبدالله درباره این خواب و مأموریتی که امام به آن اشاره نمود، توضیح بیش‌تری خواست. آن حضرت پاسخ داد: من این خواب را به کسی نگفته‌ام و تا زنده هستی، باکسی در میان نخواهم گذاشت.[19]
در پاسخ‌های متعددی که به عبدالله بن عباس در چند مرتبه گفت‌وگو با وی داشت، فرمود:
ای ابن عباس! نظر تو در مورد این گروه چیست؟ گروهی فرزندِ پیامبر خودشان را از خانه و زندگی و محل ولادت و حرم پیامبرش بیرون کردند و به دنبال آن هستند تا خونش را بریزند؛ درحالی‌که نه به خدا شرک ورزیده و نه غیر از او را ولی خود قرار داده و نه کاری برخلاف سنت رسول‌الله انجام داده است.[20]
و در آخرین ملاقات، حضرت به وی فرمود این ابن عباس! تو فرزند عموی پدرم هستی و من از زمانی که تو را شناختم، پیوسته به خیر و خوبی دستور می‌دادی، تو بودی که همراه پدرم و بازوی مشورتی‌اش بودی و او نیز با تو مشورت می‌کرد و تو رأس صواب را به او می‌گفتی. من از تو می‌خواهم به‌سوی مدینه روانه شوی و اخبارت هم از من پنهان نشود. من در حرم امن الهی هستم تا زمانی که این مردم مرا دوست داشته باشند و یاری‌ام نماید و اگر دست از یاری‌ام برداشتند، دیگران را به‌جای آن‌ها بر می‌گزینم و به همان کلمه‌ای که حضرت ابراهیم خلیل در آن روزی که خواستند او را در آتش بیندازند، بر زبان آورد، پناه می‌برم؛ او در آن هنگام گفت: «حسبی الله و نعم الوکیل».
پس آتش بر او گلستان شد.[21]
در پاسخ عبدالله بن زبیر؛ که در ظاهر از امام خواسته بود در مکه اقامت کند ولی درواقع برای بیرون رفتن امام از مکه، لحظه‌شماری می‌کرد. فرمود:
پدرم به من خبر داد که به سبب وجود قوچی در مکه، احترام آن شهر در هم شکسته خواهد شد؛ و نمی‌خواهم آن قوچ، من باشم. به خدا سوگند! اگر یک وجب دورتر از مکه کشته شوم، بهتر است از این‌که در داخل آن به قتل برسم و اگر دو وجب دورتر از مکه کشته شوم، بهتر است از این‌که در یک‌وجبی آن به قتل برسم. سپس فرمود: و به خدا سوگند! اگر در لانه مرغی باشم، مرا در خواهند آورد تا با کشتن من به هدف خویش برسند؛ و به خدا سوگند! همان‌گونه که قوم یهود احترام شنبه (روز مقدس) را در هم شکستند این‌ها نیز احترام مرا در هم خواهند شکست. پسر زبیر! اگر من در کنار فرات دفن بشوم، برای من محبوب‌تر است از این‌که در آستانه کعبه دفن شوم.[22]
و در پاسخ محمد بن حنیفه که از وی خواسته بود در مکه اقامت کند، فرمود:
«ترسیدم که یزید بن معاویه خون مرا بریزد و به‌وسیله من حرمت خانه خدا از بین برود.»[23]

 

ب) پاسخ امام حسین (ع) به دشمنان
امام حسین (ع) به مروان بن حکم و عبدالله بن عمر و عمرو بن سعید که یا از دشمنان بوده و یا برای تثبیت و موقعیت یزید بن معاویه تلاش می‌کردند. در برابر پیشنهاد بیعت و یا صلح، به مروان فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون؛ اینک باید فاتحه اسلام را خواند که مسلمان به فرمانروایی همانند یزید گرفتار شده‌اند.
سپس رو به مروان کرد و فرمود: وای برتو! به من دستور بیعت با یزید را صادر می‌کنی درحالی‌که او فردی فاسق است. عجب ناپخته سخن می‌گویی! ای کسی که لغزش‌های بزرگی داشته و داری! من هرگز تو را بر این ملامت نمی‌کنم؛ چراکه تو آن ملعونی هستی که پیامبر، روزی که در صلب پدرت ابوالعاص بودی، لعنتت کرده است. هر که پیامبر او را لعنت کند، نمی‌تواند غیر از این باشد و باید مردم را به‌سوی بیعت با یزید فراخواند.
آنگاه فرمود: از من دور شو ای دشمن خدا! ما اهل‌بیت رسول خدا هستیم و حق در میان ما است و زبان ما با حق گشوده می‌شود. آری، از رسول خدا (ص) شنیدم که می‌فرمود: «خلافت برای خاندان ابوسفیان و بر آزادگان و فرزندان آنان حرام است؛ و اگر روزی معاویه را در بالای منبر دیدید، او را بکشید.» به خدا سوگند! مردم مدینه او را در منبر دیدند ولی به فرمان پیامبر عمل نکردند و اینک خداوند آنان را به فرزندش یزید گرفتار ساخت...[24]
و در پاسخ عبدالله بن عمر فرمود:
«من با یزید بیعت کرده و در صلح او وارد شوم! درحالی‌که پیامبر درباره او و پدرش آن‌گونه سخن گفت...؟!».
وقتی عبدالله بار دیگر سخن خود را تکرار کرد و از امام خواست که به مدینه برگردد، حضرت فرمود: «اف باد بر این سخن تا آسمان‌ها و زمین برقرار است. ای عبدالله! از تو می‌پرسم، فکر می‌کنی من نزد تو در این کار بر خطا هستم؟ اگر چنین است، مرا به برگردآن‌که در این صورت آرام گرفته و سخنت را گوش کرده و اطاعت خواهم کرد».[25]
و در پاسخ دیگری به عبدالله بن عمر فرمود: ای ابا عبدالرحمن! مگر نمی‌دانی که دنیا آن‌چنان حقیروپست است که سربریده یحیی بن زکریا به عنوان هدیه و ارمغان به فرد ناپاک و زناکاری از بنی‌اسرائیل فرستاده می‌شود. عبدالله! مگر نمی‌دانی که بنی‌اسرائیل در اول صبح هفتاد پیامبر را به قتل رساندند، سپس به خرید و فروش و کارهای روزانه خویش مشغول شدند که گویا کوچک‌ترین جنایتی مرتکب نشده‌اند و خداوند به آنان مدتی مهلت داد ولی سرانجام به سزای اعمالشان رسانید و انتقام خدای قادر منتقم، آن‌ها را به شدیدترین وجهی فراگرفت.
آنگاه فرمود: یا ابا عبدالرحمن! از خدا بترس و از نصرت و یاری ما دست برندار...[26]
در پاسخ‌نامه عمرو بن سعید که امام را از دودستگی و اختلاف بر حذر داشته بود، فرمود:
کسی که به‌سوی خدا و رسولش دعوت نموده و عمل صالح انجام دهد و تسلیم اوامر حق گردد، هرگز راه مخالفت با خدا و پیامبر نپیموده است. بدآن‌که امان خداوند، بهترین امان‌ها است و کسی که در دین ترس از خدا نداشته باشد، در آخرت از امان او توفیق خوف و خشیت در این دنیا داریم تا در آخرت مشمول امانش گردیم...[27]
امام در پاسخ فرستادگان عمرو بن سعید، این آیه را تلاوت کرده و فرمود: عمل من برای من و عمل شما برای شما است. شما ازآنچه من انجام می‌دهم، بیزارید و من ازآنچه شما انجام می‌دهید، بیزارم.[28]
و بدین‌وسیله، موقعیت خود و آن‌ها را از گفته خداوند بیان فرمود.[29]

 

ج)پاسخ به بی‌طرفان
و در پاسخ افراد بی‌طرف می‌فرمود: با خدا مشورت خواهم کرد و پس‌ازآن ببینم چه می‌شود؟[30] و یا می‌فرمود: فعلاً تصمیم بنده بر همین است.[31] و یا این‌که می‌فرمود: از کوفیان به‌اندازه یک‌بار شتر به من نامه رسیده است.[32] و همچنین می‌فرمود: پیامبر را در خواب دیدم و از من خواسته است که به عراق بروم.[33]
افزون بر این‌که امام برخی از هوادارن بنی‌امیه را قابل و لایق جواب نمی‌دانست، همچنان که از ابو واقد لیثی روی برگرداند.[34]؛ چراکه او بر تاج و تخت پادشاهی بنی‌امیه بیشتر ترسان بود تا سلامتی امام حسین (ع).