شب بود و خیمه‌گاه در تلاطم، و صدای سم اسبانی در تردد، و سایه های رقصان مردانی در نور شعله های مشعل، که به جنب و جوش آمده بودند.  

و جویندگان کام، در پی دنیا، اسبان را لگام زدند و اشتران را بار کردند.

و مردی، بیش از همه تعجیل داشت.

زُهیر گفت: کجا؟

گفت: اینهمه راه زندگی پیش رواست، چرا راه مرگ؟

گفت: برای رسیدن به راز بی‌مرگی!

سر اسب را گرداند و همراه دیگران تاخت، و در سیاهی شب گم شد.

تا هیچگاه نفهمد، راز بی‌مرگی و حیات، در همراهی با آل رسول است.

و صدای دور شدن سواران با ترک کاروان، پیوسته شنیده ‏شد.

و رقیه، همسر مسلم بن عقیل، با چشمان به اشک نشسته با زینب نجوا کرد.

گفت؛ به خدا قسم مسلم می‌دانست شمشیر کوفیان به انتظارش نشسته‌اند. هنگام وداع، صدایش کردم،

سر گرداند، آذرخش مرگ را در چشمانش دیدم، خواهرجان او می‌دانست، به خدا قسم می‌دانست.

زینب گفت؛ بخدا اعتماد کن. مقرر همان است که او می خواهد.

و به نوازش، دانه های بلورین اشک را از چهرۀ او زدود و دست او را فشرد و رقیه را تسلّی داد.

گفت؛ پدرمان می‌گفت، از پیامبر پرسیدم شما به عقیل علاقه دارید؟ رسول‏ الله فرمود، عقیل را به دو جهت دوست دارم. یکی به خاطر محبتی که به ابوطالب داشت و دیگری به خاطر فرزندش مسلم که در راه دوستی حسین من کشته خواهد شد.


این متن از سلسله متن های «همراه با کاروان حسینی تا اربعین» نوشته «مجتبی فرآورده» است. مجتبی فرآورده تهیه کننده و کارگردان سینما که این روزها در حال ساخت پروژه «ثارالله» است در مجموعه یادداشت هایی که بر روی سایت کرب و بلا منتشر می شود از هشتم ذی الحجه تا اربعین با روایت‌هایی کوتاه و آزاد وقایع کاروان امام حسین (ع) را روایت می‌کند.

برای مشاهده سایر متون اینجا را کلیک کنید.