کاروان در دل صحرا ره سپار بود، که به صدای تاخت سوارانی از دور، توقف کرد.

سواران به کاروان رسیدند و هیاهو کردند.

زنان، ملتهب و آشفته، کودکان به آغوش گرفتند.

بزرگ سواران فریاد کرد.

گفت؛ یابن رسول الله، آمده ایم تا در کنارتان جان فدا کنیم.

 بُریر بن خُضیر، بر او شورید.

گفت؛ آرامتر می آمدید تا زنان و کودکان را آشفته نسازید.

گفت؛ شوق دیدار ما را به وجد آورد و احساسات بر ما غلبه کرد.

از اسب به زیر آمد، با هیجان عنان اُشتر قافله سالار را گرفت.

گفت؛ آمده ایم تا شما را در کسب قدرت یاری کنیم.

کاروانیان مات و مبهوت، نگاه پرسشگر خود را میان خود چرخاندند.

 قافله سالار به نگاه محبت او را نواخت.

گفت؛ خروج من تنها و تنها برای طلب اصلاح اُمت جدم رسول خدا است، و بنا دارم که زمینۀ شناخت معروف و ریشه کنی منکر را فراهم سازم، و به سیرۀ جدم و پدرم علی بن ابیطالب رفتار کنم.

وسپس عباس را فراخواند.

گفت؛ عباس، سامان کاروان با شما.


این متن از سلسله متن های «همراه با کاروان حسینی تا اربعین» نوشته «مجتبی فرآورده» است. مجتبی فرآورده تهیه کننده و کارگردان سینما که این روزها در حال ساخت پروژه «ثارالله» است در مجموعه یادداشت هایی که بر روی سایت کرب و بلا منتشر می شود از هشتم ذی الحجه تا اربعین با روایت‌هایی کوتاه و آزاد وقایع کاروان امام حسین (ع) را روایت می‌کند.

برای مشاهده سایر متون اینجا را کلیک کنید.