بهشت می‌خواهی بیا همین‌جاست. در هوای پاک حرمش نفس بکش.

به پناهگاه امنی آمده‌ای که از تمامی دردها و رنج‌ها نجاتت می‌دهد.

خوب نگاه کن آغوش مهربانی‌اش برای همه گشاده است.

همه حریمش را هم بگردی جایی را پیدا نخواهی کرد که نوشته باشد ورود عاصیان ممنوع.

بیا به صفای خادمانش بنگر.

به نجابت کبوترانش،

و به شیفتگی زائرانش.

اینجا مگر کجاست که دل آرام می‌گیرد و روح پرتلاطم آشفته از کوران زندگی به سکینه‌ای جاودانه می‌رسد؟

اینجا مگر کجاست که دل‌خستگان و ناامید شدگان از اسباب فن و علم، به پناه می‌آیند و بی‌حساب پاسخ می‌گیرند؟

اینجا مگر کجاست که آهوان گریخته از دام نامردمی‌ها دامنی امن می‌یابند.
و فرشتگان بر صحن و رواق‌های ملکوتی‌اش به تبرک، بال می‌سایند؟

خدای را به حقیقت خلیفه‌ای یا خلیفه الله علی ‌الارضین.

نور سرزمینم شده‌ای، پناه مردمانم، دادرس دادخواهان و امید دل‌های بی‌فروغ،

 خورشید تابان ایران و امان اهل جهان.

قلم را چگونه توانِ از تو سرودن است؟

برات کرب و بلا در گره‌های پنجره فولاد توست.

که دل‌هایمان را بر شبکه‌های دلربایش گره زده‌ایم و هرگز، گشودنش را نخواهیم.

رضای تو را می‌جوییم که رضای خالق در گرو اوست.

رهایمان مخواه که بی تو در مرداب فرسوده دنیا غریق و بی‌دستگیره نجات می‌‌مانیم.

ای عطر خوش سرای موسی (ع)، ای نسیم خوشبوی مدینه‌النبی، ای بهار عشق و ایمان، خوش آمدی و به کلبه تاریک جان‌هامان نور و صفا آوردی.

و اینک این سرزمین من است که افتخار هم‌آغوشی‌ات را دارد.

 لحظه‌ها را می‌شمارم که باز به پابوسی‌ات بخوانی‌ام. ای همه‌ی آرزویم، ای بهانه‌ی بودنم، ای همه هستی‌ام رضا جان.